ابزار تلگرام

تیک ابزارابزار تلگرام برای وبلاگ

اشعار میلاد حضرت علی (ع) - حسن لطفی - تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قالب وبلاگ

codebazan

تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی

درباره ما


پایگاه تخصصی اشعار آئینی و مذهبی

نویسندگان

آمار بازدید وبلاگ

بازدید امروز :339
بازدید دیروز :121
کل بازدید ها :6143614

در محضر قرآن

سوره قرآن

در محضر شهداء

وصیت شهدا

مهدویت

مهدویت امام زمان (عج)

مطالب اخیر

لینک دوستان

آرشیو مطالب

عاشورا

دانشنامه عاشورا

احادیث موضوعی

حدیث موضوعی
تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی

سلام ای جواب سلام خدا
ظهورت طلوع تمام خدا

تویی آفتاب بلند زمین
تویی سایه ی مُستدام خدا

تویی که به تعظیم تو ابر کرد
تویی صاحب احترام خدا

تو نهجُ البلاغه تو قرآن تو وحی
کلامی بگو هم کلامِ خدا

صدایت صدایش به معراج بود
حدیثت حدیث مدام خدا

برای تو کعبه جگر چاک زد
بیا مرد بیت الحرام خدا

مرا کعبه ی سینه چاکم کنید
فقط پای حیدر هلاکم کنید

علی ابتدا و علی انتهاست
علی مصطفی وعلی مرتضی ست

علی اول است و علی آخر است
علی در ظهور و لی در خفاست

علی در معارج علی در بُراق
علی اِنَما و علی وَالضُحی ست

علی با حق است علی بر حق است
علی کعبه است و علی در حَراست

علی نیست آن و علی نیست این
علی نه جدا و علی نه خداست

علی را بگو هرچه گویی کم است
که زهرا علی و علی فاطمه ست


اگر تیغ تو سایه گستر شود
همان ابتدا کارِ یکسر شود

غلط گفتم آقا ندارد نیاز
که تیغ شما خرج لشگر شود

نیازی ندارد که میدان چو خاک
به یک ضربه یِ مالک اشتر شود

محال است جمعِ تمامِ سپاه
که با قنبر تو برابر شود

زمانِ شروعِ رجز خوانی ات
زمین کَر شود آسمان کَر شود

خدا دوست دارد تماشا کند
کمی ذوالفقارِ علی تر شود

ببندد اگر دستمال نبرد
نباشد کسی را خیال نبرد


به کعبه بکو راز تنزیل را
بگو بشکند قلب قندیل را

توو مادرو مصطفی و خدا
ببین دور خود جمع فامیل را

بخوان با فصاحت ز وا تا به سین
زبورانه تورات و انجیل را

کمی گرد نعلین خود را بریز
تَفَقُد نما بالِ جبریل را

برای یتیمان کمی کار کُن
بِکَن چاهِ آب و بزن بیل را

بکش طعنه های زن پیر را
ببر روزها بار زنبیل را

تویی صاحب پینه های قدیم
تویی مرکب کودکان یتیم


نگهدار ما را برای خودت
فقط بین مهمان سرای خودت

مرا آینه کُن به دردی خورم
در آغوش ایوان طلای خودت

برای پدر مادرم کافی است
نخی،ریشه ای از عبای خودت

اگر پا گذارم به جاپایِ تو
مرا می بری تا خدای خودت

مرا می برد گوشه ای از بقیع
فقط ردِ پا ردِ پای خودت

سرت مانده بر شانه ی نخل ها
بگو با من از ماجرای خودت

چرا استخوان در گلو مانده ای
که با روضه هایی مگو مانده ای
***حسن لطفی***


نویسنده حبیب در پنج شنبه 94/2/10 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
<